نوت : این داستان واقعی بوده ،نام های استفاده شده در این داستان مستعار است
صابره را با یک بچه از خانواده فقیر و نامعلوم الحال که نام اش ناصر است ، نامزد می کنند
تا زود تر خانه بخت برود
و مردم نګویند که خانه مانده و کسی او را نمی ګیرد.
پدر صابره
از خانواده بچه، چهار لک پیسه طلب می کند
مګر
رسمی که ګاهی درست و ګاهی نادرست است
این است که در افغانستان ،
در دوره نامزدی، دختر و پسر را نکاح می کنند
در حالیکه این دوره ،دوره شناخت است
مګر همین نکاح کردن ها سبب می شود
که دختر قبل از اینکه بچه را ببیند
زن نکاح شده است
و این نکاح کردن ها خیلی وقت ها زنده ګی دخترا نامزد دار را تباه می کند،
که صابره هم از این رسم در امان نمانده و در محفل شال انګشتر
او را نکاح هم می کنند
و نکاح کردن شان باعث می شود
که ناصر ، صابره را ببیند
و این دیدار سبب می شود
که به دل ناصر بی افتد
که زود تر به وصال صابره برسد
و بدون هیچ طویانه و پیشکشی او را خانه خود ببرد
ناصر
از پدر خود مشوره می ګیرد
و پدر اش بریش می ګوید
که یک قسم دختر را راضی کرده و با او همبستر شو
تا حامله شود
همین که شکم دختر بالا بیاید،
پدر اش از ننګ اینکه دختر اش در خانه پدر خود حامله شده
او را بدون هیچ شرط و شرایطی به تو می دهد که خانه خود ببری!
به این خاطر
شب همان روز ناصر به خانه صابره شان رفته
و شب در وقت خواب
از صابره می خواهد که به او اجازه بدهد
تا همبستر شوند
و مراسم شب عروسی را قبل از عروسی کامل کنند
صابره قبول نمی کند
و بریش می ګوید
از طویانه یی که ګذاشته شده
تو تا حال فقط سی هزار آوردی
به این خاطر
نامزدی ما شاید
سال ها طول بکشد
به این منظور
اګر اینګونه خواهش ها از من نکنی خوب می شود!
ناصر در جواب اش می ګوید
من هم همین را می ګویم
پدرت ات طویانه یی زیادی را طلب کرده
و من نمی تانم صبر کنم
صابره بریش می ګوید
شاید
رسم طویانه ګرفتن غلط باشد
ولی اګر طویانه هم پدر عروس نکیرد
مردم می ګویند حتما دختر اش کدام عیب و نقص دارد
پس ګله نکن
و طبق رسو و رسومات رفتار کن
ناصر میکه خیر است همین امشب اجازه بدهد که ترا لمس کنم
قول می دهم که به کسی نګویم
صابره میګه
نی
تنها جهزیه یی که دختر خانه شوهر اش می برد
همین باکره بودن و عفت اش است
نمی تانم
بخاطر خواست تو
آبرو پدرم را ببرم
و عفت ام را زیر پای کنم
در همین وقت است که ناصر به صابره حمله کرده
و قصد تجاوز به او را دارد
که صابره مقاومت می کند
و اجازه نمی دهد
که ناصر بریش دست درازی کند
وقتی ناصر نا امید می شود
و می فهمد
که دست اش به صابره نمی رسد
از ترس اینکه
نکند فردا صابره موضوع را به فامیل اش کفته
و طلاق اش را بکیرند
می شیند
روی ګردن و دهن صابره و او را خفک می کند.
وقتی که می بیند صابره مرده
از خانه صابره شان بیرون شده و فرار می کند
فردایش
مادر صابره می بیند
با اینکه نا وقت شده
ولی
دخترش از خانه بیرون نشده
به تشویش می شود
و در خانه صابره را می زند
ولی هیچ صدای بیرون نمی آید
وقتی مادر صابره داخل اتاق می شود
می بیند که صابره
در حالیکه
تمام بدن اش کبود شده
روی زمین افتاده و مرده!!!
مادر اش به سر و صورت خود زده
و فریاد می زند
که پدر صابره
بدو که دختر ما را خفک کردند
پدر صابره
وقتی دختر اش را به او حال می بیند
از خانه بیرون میزند
و بدو بدو میرود دم خانه ناصر شان
ولی می بیند که تمام خانواده اش ،خانه شان را ترک
و از آنجا فرار کردند!!!
بدین ګونه
بدون هیچ انتقامی و هیچ پرسانی
قاتل صابره به زنده ګی خود ادامه می دهد
و صابره بیچاره ، با هزاران امید میرود، زیر هفت خروار خاک به جرم اینکه از عفت خود و آبرو پدر اش محافظت کرد!
#پایان
نویسنده: اناخانی